افلاک را مانم
ز مستی هر طرف بر خاک افتم، تاک را مانم
غم از دلها زدایم، آب آتشناک را مانم
ز افسون نگاهش، آنچنان از خویشتن رفتم
که از هر سود نسیمم می برد، خاشاک را مانم
به پیش دیده روشندلان، خورشید تابانم
چه غم باشد به چشم تیره دل، گر خاک را مانم
ز دیده، شب همه شب، از فراق ماه رخسارش
مرا دامن پر از اختر شود، افلاک را مانم
برافشاندم چو از دامان دل، گرد تعلق را
سبک روحم ز فیض عشق، جان پاک را مانم
" صفا "! از لوح خاطر تا زدودم زنگ خودبینی
صفایی یافتم، آیینه ادراک را مانم
- لینک منبع
تاریخ: جمعه , 19 شهریور 1395 (09:17)
- گزارش تخلف مطلب