امروز یکشنبه 13 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
0
برای اشکهای شبانه
برای آدمی تنها به خانه
برای لحظه لحظه های زمانه
برای سوز و سرمای زمستان
برای آن اسراری که مانده در دل
برای پاهایی که مانده در گل
برای خواب و رویای پرستو
برای
برای
برای همین نوشته های ساده از تو
برای تار موی شانه که مانده از تو
برای
برای سوختن های پروانه
بگو
0
تن خسته تر از آنم شیطانِ رجیم باشم
یا به قربانگاه تو همچون اسماعیل باشم

در بادیه کویت رقیب اگر فرعون است
تا میلم نکنی هرگز، همواره ذلیل باشم

روزی بُگذرد از دریا چون طوفان و بلا خیزد
روی تو بیفتد در منی که چون رود نیل باشم

گر ملک سلیمانم دهندُ پادشاه زمین باشم
بی اذن تو اما چون موری به زیر پای فیل باشم

گر غیرِ تو بُتی ماند به هر کجای بتخانه
برای شکستن هر بُت ابراهیمِ خلیل باشم

آخر عاشقی چُون من ساده کجا می توان یابی
که من برای عاشقت بودن بی هیچ دلیل باشم
شعر از: مصطفی رسولی
2
دنبال من می‌گردی و حاصل ندارد
این موج عاشق کار با ساحل ندارد

باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد

من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد

من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد

باشد ولم کن باخودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد

وقتی که حق دل نداری میهمانی
مهمان که جایی حق آب و گل ندارد

شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق می‌شود ساحل ندارد

شاعر: مهدی فرجی
0
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده
خسته ام خسته تر از آنکه بگویم چه شده
در خیالات بهم ریخته ى دور و برم
خیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم
مى روم چشم ترم را به زیارت ببرم
تا از آن چشم نظر باز شکایت ببرم

ناممان منتسبش بود نمیدانستیم
جانمان در طلبش بود نمیدانستیم
خبر آمد همه جا شعر تو را میخواند
شعرمان ورد لبش بود نمیدانستیم

قول دادم برود از غزل آتى من
لطف کن حرف نزن قلب خیالاتى من
مشکلت با من و احوال پریشانم چیست؟
قلب من تند نرو صبرکن آرام بایست
نفسم را به هواى نفسى تازه بگیر
قد عاشق شدنم را خودت اندازه بگیر
بخدا هیچ کسى مثل من آزرده نشد
مثل لب هاى تو انقدر ترک خورده نشد
هیچ کس مثل من از دست خودش شاکى نیست
از همین فاصله برگرد تو هم باکى نیست

فرق دارد دل من با دل تو عالمشان
در دهانم پر حرف است نمى گویمشان
به خودم سیلى سرخى زدم و دم نزدم
آن زمان که همه فریاد زدند از غم شان

پشت وابستگى ام هست دلیلى که نپرس
منم و تجربه ى طعم اصیلى که نپرس
حرف دل را که نباید بگذارى آخر
این چه چشمان شروریست که دارى آخر؟
چشم تو روى من غم زده شمشیر کشید
قلب من یاد تو افتاد فقط تیر کشید
حمله ى قرنیه ها را نپذیرم چه کنم؟
من اگر دست تو را سخت نگیرم چه کنم؟
هر چه من مى کشم از این دل نامرد من است
این غزل ها همگى گوشه اى از درد من است

شاعر: سید تقی سیدی
1
پیشِ سازِ تو من از سِحر سخن دم نزنم
که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم

ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست
تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم

صبر کن ای دل غمدیده که چون پیر حزین
عاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنم

چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم

شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت
کی بود باز که شوری به چمن در فکنم

همه مرغان هم آواز پراکنده شدند
آه از این باد بلاخیز که زد در چمنم

نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد؟
من ز بی همنفسی ناله به دل می شکنم

بی تو آری غزل «سایه» ندارد «لطفی»
باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم

شاعر: امیر هوشنگ ابتهاج
1
. وای! شب‌گریه اگر جای من آرامت کرد
آه! اگر آینه تلقین بکند، من خوبم!

نگرانم که پیامی ندهی صبح شود
ای به‌هم ریختنت ساعتِ خوابآشوبم!

من خرابِ تواَم ای لذّتِ مشروع و هنوز
حدّ ندارد به من این مستیِ نامشروبم

جرعه‌ای خواستم از یادِ تو بیرون بروم
از تب و تابِ تو انداخت به تاب و توبم!

با سوادی که ندارم، به تو ایمان دارم
تو ببخشا به مسلمانیِ نامکتوبم.

شاعر: مهدی فرجی
0
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند

گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

شاعر: هوشنگ ابتهاج
1
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی

تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟
بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟

انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست
سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی

من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم
بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی

غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی

حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟
حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟

نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی

شعاعر: احسان نصری
0

تو شبستون چشات پای پله های پلکت مچ مهتابو می گیرم

اون دمی که گرگ و میشه با یه گله ی شقایق پیش پای تو میمیرم

من شبو به خاطراتم وصله می کنم می دوزم

من به هر رعد نگاهت گر می گیرم و می سوزم

اگه روز و خواسته باشی شبو تا تهش می نوشم

می زنم به آبو آتیش با خود خورشید می جوشم

زخم خورشیدی تن رو با شب و شبنم می بندم

اگه مقتول تو باشم دم جون دادن می خندم

تو شبستون چشات پای پله های پلکت مچ مهتابو می گیرم

اون دمی که گرگ و میشه با یه گله ی شقایق پیش پای تو میمیرم

تو با این نگاه یاغی قرق سینه مایی

فاتح قلعه رویا کی به فتح ما میایی

شاعر: محمد صالح علاء

1
"تو" واژه ی زیبایی هستی که به جای هر نامی نشسته بر اشعار شاعر!
به اندازه ای که شاعران نام تو را همه جا برده اند نام خدا را جایی ننوشته اند!
و اینک من هم می نویسم از تویی که هرگز ما نشدی!
تویی که در باورم وقتی آدم تو می شوم اولین بار سیب را برای تو چیده ام!

مرا ببخش که زندگی ام پُر بود از دوستت دارم های تو!
مرا ببخش که زندگی ام به دوستت دارم های تو گذشت!
و مرا ببخش که زندگی ام به دوستت دارم های تو تکرار شد!
هبوط فرصتی بود برای دوست داشتن تو
که به نام عشق هر آدمی حوایی را جایی جای این کره ی خاکی دوست داشته باشد!
و من تو را به اندازه ای که خود نمی دانستی دوست داشته ام!

باید تو را نفس کشید! و من نفس می کشم تو را!

تو را نفس می کشم چون گل همیشه بهاری
بجز حال دل من از حالِ دل همه خبر داری

تو را نفس می کشم جز این کارم نباشد
جز تو به رگ گردنم کسی نزدیک نباشد

تو را نفس می کشم که نباشد جز تو یاری
یاد آن روزم که گفتی کسی مثل من نداری

تو را نفس می کشم تا خونم بجوشد
تا عشق تو باشد جسمم هرگز نپوسد

تو را نفس می کشم تا جان به سینه باشد
تا تو پادشاه جهانی هر دلی بی کینه باشد

تو را نفس می کشم گرما بگیرم
تا تو بمانی دست کسی را نگیرم

تو را نفس می کشم تا دستم بگیری
من بی تو نمی رم، تو هم بی من نمیری

تو را نفس می کشم که هرگز آهم نبینی
بهتر از تو نخواهم چون حوای بی سرزمینی

تو را نفس می کشم روزی تو را بیابم
تا تو را نیابم محال است دگر بخوابم
متن از: مصطفی رسولی