امروز یکشنبه 13 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
1
باد ساقی من شده است،
هر شب بوی تو را به مشام من می رساند!
و من مست از بوی تو می شوم!
تو جای دیگری آرام خفته ای
ولی باد،
فکر و خیال تو را به رویا
و جسمت را به آغوش من می اندازد!
ولی همیشه از سمت خانه ی شما می آید!
کاش فقط یکبار
از سمت خانه ما به سمت خانه ی شما بیایید!
و تو یاد من کنی!
میدانی!
جای تو بارها باد را در آغوش خود گرفته ام!
متن از: مصطفی‌رسولی
2
انگار همین دیروز بود،
آهسته از کنار من گذشتی!
و من سالها عاشقت شدم!
آن روز به خیال اینکه
باز هم تو را خواهم دید
نامه ای برای تو نوشتم
بهار تابستان شد،
تابستان پاییز،
زمستان هم بر من گذشت!
ولی تو را دیگر ندیدم!
شاید بهار دیگر نیاید!
ولی
می توانی باز هم بیایی؟!
نامه ات پیش من به یادگار مانده!
متن از: مصطفی‌رسولی
1
پشت پنجره ماهیست که در آسمان است،
و من دستم بهش نمی رسد!
پشت پنجره و توی حیاط،
خاطره هایی از تو برای ابد به یادگار مانده اند!
توی کوچه اما،
بوی عطر تن تو به مشام هر رهگذری می رسد!
فقط تمام حسرتم این است
که تو سالهاست از این شهر رفته ای!
وگرنه ماه را دادم خودت با دستهای کوچکت از آسمان بچینی!
متن از: مصطفی‌رسولی
2
هیچ میدانی،
تو را نمی شه ساده دوست داشت!
به تو نمی توان بجز از عشق گفت!
و تو را نمی توان لحظه ای فراموش کرد!
و من شاعری هستم که برای دوست داشتن تو هیچ نمی دانم!
کاش لحظه ای من بودی!
کاش میدانستی دوست داشتن تو بی نهایت سخته!
و من کاش لحظه ای تو بودم!
خودم را به خاطر تمام بلد نبودنهام می بخشیدم!
متن از: مصطفی‌رسولی
1
وقتش شده تبدیل به یه چیز دیگه بشیم
به یک چیز دیگه غیر از انسان بودن
من میوه ی ممنوعه میشم
نمیذارم دست آدم بهم برسه
انسان بودن خیلی سخته
ولی میوه ی ممنوعه بودن خیلی راحته
فقط کافیه نذاری دست آدمها بهت برسه
اون وقت انسان بودن هم خیلی راحت میشه
متن از: مصطفی رسولی
1
من هر لحظه،
هر روز،
و هر شب
به تو فکر می کنم!
به اینکه چگونه می توانم تو را بیشتر دوست داشته باشم!
و هیچ راهی نمی یابم جز اینکه برای تو بمیرم!
من زنده ام تا روزی هزاران بار برای تو بمیرم!
تا در دنیای دیگری دست تو را بگیرم!
زندگی هر چقدر هم طولانی باشد روزی تمام خواهد شد!
من زمان بیشتری برای دوست داشتن تو نیاز دارم!
زمانی به وسعت دنیای پس از مرگ!
دنیایی که در آن به فکر آب و نان نیستم!
دنیایی که می توانم به وسعت بی نهایتش تو را دوست داشته باشم!
به دنیایی که برای رسیدن به تو به جای پاهای کوچکم
بالهای به وسعت آسمان داشته باشم!
امشب می خواهم با تو رقصیدن را
در آسمان خیالم تمرین کنم!
دستت را به من بده
خودت را پرت کن در آغوش من!
این دنیا برای دوست داشتن تو بسیار کوچک است!
برای دوست داشتن تو واژه های بیشتری می خواهم!
ای دنیا!
من روزی به تو بدرود خواهم گفت!
و تو دست از گریبان من می کشی!
و من به دنیای پس از مرگ ایمان دارم!
به دنیایی که به عشق تو از گور بر می خیزم!
به دنیایی که بر می خیزم تا تو را بیشتر دوست داشته باشم!
متن از: مصطفی رسولی
2
باز اومدی به یادم
نمیذاری بخوابم
نه قسمت من شد روی تو ببینم
فقط حسرتم شد برات گل بچینم
چه روزها که به یاد تو بودم
چه شبها به شوقِ خواب تو بودم
نه خواب تو دیدم نه میری از یاد
همه خاطره هامو اما دادی بر باد
بین ما دو تا یکیمون رفته
اون یکی هم بغضش شکسته
شبی گریه کردم شاید ببینی
مثل اون سالها کنارم بشینی
جای تو خالیست توی اتاقم
دوست دارم روی
پای تو بخوابم
نه تبر دارم بزنم به ریشه م
بی ریشه هم باشم
بی خیالت نمیشم
پاهام شکسته جایی نمیرم
یه روزی بگرد
تا جون بگیرم
می ترسم از سرما
منو بغل کن
خیلی سردِ هوا
به دستِ من فِک کن
زمستون سردیست
زمان داره میره
جای عقب رفتن
داره به جلو میره
بی تو زندگی بی معنی شده
روزهای بی تو طولانی شده
شعر از: مصطفی رسولی
1
می رود مثل همه کس نمیداند کجا
سهم دل پس از او چه می شود خدا
جز او‌‌ کسی بر‌‌‌‌ من مرهم و همدرد نبود
هر که آمد پس از او دل من با او نبود
فاصله زیاد شده بین ما تا آسمان
دل می گوید برو تو هم دگر‌‌ نمان
شاید آن ستاره که شبها پلک میزند
او باشد که دارد نگاهِ به من می کند
هر کسی که بود رفت و اینجا نماند
اشعار مرا هیچ کسی جز او نخواند
شعر از: مصطفی رسولی
0
تلخ و شیرین هر چه بود روزگارم ته کشید
نام مرا به دفتر و کتاب شعرش خط کشید
این اواخر جای من فکری و تصمیمی گرفت
عاقبت ته مانده جام جان را هم سر کشید
من همانم پیراهنش روزی بر تنم اندازه شد
بال زخمی را شکستُ خود از اینجا پر کشید
شعر از: مصطفی‌رسولی
0
تو شبی مثل من بودی آرام و گاهی بیقرار
شَبت بگذشت اما چیزی نماند از آن روزگار
مثل باران حال مرا از پاییز و شب یلدا بپرس
دل داده بودم جان ستاندی این بماند یادگار
شعر از: مصطفی رسولی