امروز یکشنبه 13 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
1
من همانم که به عشق تو گرفتار شدم
تا آینه شکستی پس از تو بیمار شدم
بهر من هر چه که کردی عزا دارم کرد
تب نکردی و عشق تو تب دارم کرد
به درت آمده بودم تا دست تو گیرم
تا میلم نکنی دگر هرگز آرام نگیرم
تا خراب نگشته شهر من پس از تو
دست من بگیر تا منم گیرم دامن تو
تنها آشنا به زنجیرم کشیدی و رفتی
من ماندم و با قلبی که تو شکستی
شعر از: مصطفی رسولی
1
دبستان و کودکی هایم هر دو با هم گذشت
شور و نشاط کودکی به پیری هرگز برنگشت
نمره املا و انشای من همیشه بیست بود
آه کاش تمام فصل هایت ای خدا پاییز بود
ای معلم درس روباه و خروس از من نپرسیده ای
آب و بابای مرا خط بزن انگار به دفترم ندیده ای
خط من بعد سالها باز خط کودکیهای من است
نمره بیست انشایم از تو تنها یادگار من است
شعر از: مصطفی رسولی
1
روز اول دبستان و کیف و کفش نو
یک دفتر مشق بودُ چند تا کتاب نو
دفتر کاهی و مد‌ادِ کوچکم
معلم مشق می داد زیادُ نه کم
سالها گذشت و دبستانم تکرار نشد
کودکی هایم رفت و حریف فردا نشد
کهنه می شد زیر باران هر کتاب
ورزش ما بود توپ و یک طناب
کودکی رفت و پیر و تنها شدیم
تا ابد درگیر تصمیم کبری شدیم
شعر از: مصطفی رسولی
1
کاش بر سجاده ات رکعتی نماز عشق بود
سهم هر عاشق هم مقداری از بهشت بود
جرم هر کس عاشقی بود و پاداش او
تازیانه نبود و بوسه بود از لب تا گلو
توی باغی بود دست او در دست تو
چشم او بود تنها تا ابد در چشم تو
"می" نخواهم به بهشت گذشته را تکرار کن
حال بیمار مرا با او دوباره بهترین حال کن
شعر از: مصطفی رسولی
2
شمعی که روشن رو به باده
مثل عاشقیه که همیشه خوابه
تازیانه میزند شمع را هر فوت و بادی
من به دنبال تو، تو به دنبال سرابی
نه روشن می کنی نه که خاموشم
جز پیراهن عشق تو چیزی نپوشم
به هر شب و روزی سوزم برایت
به هر پروانه خوانم ترانه هایت
تا بی نهایت هستم و زنده بمانم
جز نام تو نامی دگر بر لب نخوانم
شعر از: مصطفی رسولی
0
دلم پرواز می خواهد
پروازی به آسمان خیالت
میدانی!
پس از تو
تمام عمرم را به دنبال تو
هرجایی که فکرش را می کردی گشتم
ولی نشانی از تو نبود!
تورا هیچ جایی نیافتم!
دیوار اتاقت را نگاه کن
سقف بالای سرت را
نه دنبال تو بودن
و نه دنبال تو گشتن
اکنون تو جایی هستی
که دیوار اتاقت بهت نزدیکتر از من است!
متن از: مصطفی رسولی
0
شبی سرد است و تنها و غمین ام
نخوابم چون بخوابم خوابت نبینم
گر چه سهم من نگشت دستای تو
دگر نتوانم هرگز پا بکشم از دنیای تو
به هر سرزمین که هستی مرا به یاد آر
یک شب جای ستاره بشمار مرا هزار بار
سنگی و زمینی جای بازویت زیر سرم رفت
چه حسرتها که پس از تو همه از دلم رفت
شعر از: مصطفی‌رسولی
0
چقدر سخته بی تو و از تو دور هستم
برای تنهایی اما همیشه مجبور هستم
گر نمی برد خوابم معمایی به شب دارم
جوابش را نمی دانم دلی پر از درد دارم
سراغم را نمی گیری برده ای مرا از یاد
نیفتادم از پا اما تو تکیه کرده ای بر باد
به عشق و دفتر شعرم تو اول و آخر بودی
چه شبها یادت کردم اما آغوش دگر بودی
شعر از: مصطفی‌رسولی
0
هر چه خواهم نتوانم تورو از یاد برم
میلمم نیست یاد تورو به خاک برم
ترسم روم و تو ماندگار بمانی به جهان
آخر من نامه عشق تو تا پل صراط بَرم

نه می رود جان نه کس جانم می گیرد
دگر هم کس نتواند جای تو را بگیرد
نه گنهکارم و نه عاشقی کردم به دنیا
هرگز نتوان گذشت بی تو از دیروز و فردا
شعر از: مصطفی‌رسولی
0
نمی رود ز سرم هوس خیال تو
به تن ندارم اما جز زخمهای تو
مرا شبی اسیر و غرق رویا کرده ای
حیف دیگه نمی بینم اما خواب تو
به لب خشکیده ام ترک کویر دارم
معمایست لیکن رودخانه لبهای تو
نه دل مانده و نه آرزویی به سینه
نه عشق مانده و نه هوس و نه کینه
نمانده از آنهمه شکوه جز اشک و آهی
تو ز راه نمیرسی تا کوچ نکنم فردایی
شعر از: مصطفی رسولی