امروز یکشنبه 13 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
0
غروب ات دیده ام وقت طلوع است
تمامش کن دگر وقت شروع است
نه جانی مانده پروازم دهی تو
نه راهم کج کنم هر دم پی تو
نه بی تو حس و حال پرواز دارم
نه با غیر تو شوق آغاز دارم
دگر وقت آن رسیده بیایی
تو هم دیگر غیر من نخواهی
دلم میخواهد دست تو بگیرم
تو لب تر کن بگو تا بازم بمیرم
سیه چشم و نوای هر چه رودی
بگو جز من دنبال کس نبودی
شعر از: مصطفی رسولی
0
لحظه های با تو بودن
دیگه نمیشه تکرار
تا دوباره دیدنت
کارم شده انتظار
تیشه به دستم بده
بگو کوههارو بردار
جای شمردن ستاره
نفسهای منو بشمار
بسه دور از تو بودن
بیا هر جا که هستی
راهی بشو به جاده
هر چی که سنگه بردار
حیفه که از من دوری
توی خونه نشستی
بیا درارو واکن
ببین به انتظارم
دستاتو توی دست من بذار
شعر از: مصطفی رسولی
0
زخمی که از دوست به بال کبوتر افتاد
آسمان پاره و کبوتر به زمین افتاد
سر به زیر و دگر نگاه کس نکرد
به دنیای بی ارزش بی تو خو نکرد
تا جاده دراز و آسمان بلند است
دل خدا هم از تو گله مند است
راه خود که رفتی او را یاد بکن
دل شکستن را دوباره تکرار نکن
بعد تو عاشقی تکرار نداشت
گل خانه ات انگار جز خار نداشت
شعر از: مصطفی رسولی
0
عالم ندانست با تو عالمی داشتم
محو تو گشتم و خانه ای ساختم
می گفتم از تو و حرفهام تموم نمی شد
بی بال پرواز کردم و بی تو هرگز نمی شد
یک پنجره باز است غروب و طلوع را ببینی
یک قهوه داغ برایت گذاشته ام روی سینی
تو محو تماشای خورشید و من محو تو گشتم
ای وای خواب بود و من به خیال تو خفتم
شعر از: مصطفی‌رسولی
0
ای به لبت گرما و شکر و شراب
از خواب بیدارم کن و بگو نخواب
بیدار کن و دستم بگیر و نگاهم کن
بوسه ای از لبان سرخت را مهمانم کن
حس کن بجز من و تو کس نیست به دنیا
امروز نوبت عشق است رویا بماند برای فردا
دستم بگیر و امروز برای من فقط از عشق بگو
گرچه گفتم بوسه ای تو بیش از اینها نثارم کن
شعر از: مصطفی‌رسولی
0
تا راه تو ز راه من جدا نیست
تا نگویند قسمت نبود و خواست خدا نیست
تا هستی بیاییم و رو به روی تو بشینم
حسرت امروز نخورم و فردا فقط عکس تو را بببینم
گرچه عددی نیست بگویم انقد دلم تنگ شده
راحت برو فردا اگر امروز دل تو از سنگ شده
نه کسی مثل تو بود و نتواند باشد
نام من یادت نرود خدا داند مرا بس باشد
شعر از: مصطفی‌رسولی
0
حس آن روز که آغوشت را
باز کرده بودی و می گفتی بیا
حس آن لحظه که بویت کردم
چشم بستی و هی بوست کردم
تو همه دنیایی بودی که من داشتم
کسی را بیشتر از تو دوست نداشتم
گذشت و لحظه ها دیگر تکرار نشد
آغوش تو دوباره به روی من باز نشد
گرچه نبودی و سالها گذشت از آن روزگار
من یاد تو کردم تو هم دمی مرا یاد بیار
شعر از: مصطفی رسولی
0
بی بهره هوشی و بی فرهنگ و تمدن
چه کویر و برهوت و چه ملک اردن
چه پادشاه باشی و چه ندار و فقیر
دست هر که دراز شد به سویت بگیر
از: مصطفی رسولی
0
رفتی و کم نمی شد
مشکل رو مشکل اومد
همه درها رو بستی
غم ولی از در اومد
با اینکه رو سیاهم
فراموشم نمیشی
توی رویا و خیالم
دیگه عروس نمیشی
هی گریه و هی سکوت
رویا و شادیهامو ربود
هر چی یاد تو هستم
قلبمو دادی به دستم
هر چی یاد گذشته ام
جزتو رو همه چشمامو بستم
کاش دوباره می شدی تکرار
برای خونه ی من کوله بارتو بردار
شعر از: مصطفی رسولی
0
ساختم بتی از تو و رویایی که خراب شد
راه خود برو نگو عشقت به من چرا تمام شد
عشق چیزی داد که من نادان نگرفتم
هر دم نباید که سراغ تو را می گرفتم
شداد اگر بهشت ساخت خراب شد
گر عشق نباشد گویند عمرش تباه شد
عشق نه آن است عاشق همچو لیلا باشی
گر نام تو نداند و از تو نگوید همان به که تنها باشی
شعر از: مصطفی رسولی