امروز دوشنبه 14 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
1
گر چه به راه عشق پیر بودم راه گم کرده بودم
هزار بار به راهی رفته که خود بنا کرده بودم
یک خشت از این جاده را تو با ‌خود برده بودی
همان خشتی که با آن دل و جان مرا برده بودی
اکنون یک خشت شده سرگردانی من به جاده
بعد از آن سالهاست که فانوس جاده رو به باده
شعر از: مصطفی رسولی
0
یارم به سفر رفتُ چراغ خانه ام برد!
خدا هم به خانه بود او را هم با خود برد!
سفر رفتُ نماند چیزی از منُ این خانه باقی
در خانه شکستُ شیشه عمر مرا هم با خود برد!
خانه ام زیر باد و بارانُ تگرگ بی پناه مانده
سقف خانه ریختُ از خانه فقط دیوار مانده
شعر از: مصطفی رسولی
0
زمان برای مستی اسب ها بود!
برای عاشقی کردن نبود!
آن زمان که ساعت اتاقم ازحرکت ایستاد انگار تحمل عاشقی مرا نداشت یا اسبها عاشقی کردن از یاد برده بودن!
مسیح کجایی! برای زنده کردن معجزه می کردی!
می توانی برای رفتن هم معجزه کنی!
فرشته مرگ که نباشد، دست به دامان تومی شویم!
از: مصطفی رسولی
0
ای آسمان تو فقط ابری شو
بارانش با من!
آسمان که سیاه نباشد
دلیلی برای باران نیست!
تو که خلق و خوی باران نداری چرا باریدن می دانی؟!
دیگر وقت آن شده محبت آسمان را جبران کرد و به خودش برگردانیم!
باران از آسمان به زمین میاد،
تو از زمین به آسمان ببار!
از: مصطفی رسولی
0
از غرب به شرق خاک مرا پخش کنید!
شاید خاک من هم نم دار شود
روزی بوی باران بدهد!
بوی خاک نم دار دوست داشت!
می خواهم همان چیزی شوم
که او دوست داشت!
فقط او نفهمد،
که خاکم هم برایش عاشقی می کرد!
بگویید به شهر
همه عمر از عشق نوشت ولی یک دم عاشقی نکرد!
از: مصطفی رسولی
0
قسم به هیچی!
قسم به هیچی که عشقم به تو از هیچی آغاز شد،
باران را به تابستان دیدم!
به تابستان من بارانی شدم!
چقدر باید ببارم که خاک را نم دار کند؟!
بوی خاک نم دار می آید!
باران از اتاق من و کوچه ما شروع شد!
قایق داری؟ سوار قایقت شو، باران دارد به شهر می رسد!
از: مصطفی رسولی
0
دل می‌رود ز دستم، صاحب دلان، خدا را!دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم، ای باد شُرطه، برخیز!باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روز مهر گردون، افسانه است و افسوننیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل، خوش خواند دوش بلبلهاتَ الصبوح هبوا، یا ایها السکارا!
ای صاحب کرامت! شکرانه سلامتروزی تفقدی کن، درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است:«با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادندگر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ‌وَش که صوفی اُم الخبائِثَش خوانداشهی لَنا و احلی، مِن قُبله العُذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستیکاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزددلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگرتا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
ترکان پارسی‌گو بخشندگان عمرندساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلودای شیخ پاکدامن، معذور دار ما را
0
طولی نکشد زمان برگردد اول!
از پیری برویم دوباره خانه اول!
گویند نمی شود در زمان مسافر بود!
به زمان فقط می توان عاشق بود!
زمان را به حقیقت در ساعت دیدم!
کودکی در جوانیُ پیری به جوانی دیدم!
تو را در کودکی دیدم باز به پیری بینم!
یا زمان برگردد و تو را به کودکی بینم!
شعراز: مصطفی رسولی
0
صبر کن بانو!
تو را توی خاطراتم دیدم!
اسمت را هم میدانم!
تو مرا نمی شناسی؟!
خانه ات را هم میدانم!
من کفشهایت را برق می انداختم!
من اونیم که کودکیهایت کفشهایت را واکس میزد!
خانه ما پشت خانه شما بود!
تو را شناختم آمده ام بهت بگویم،
دلم پیش تو باز مانده!
از: مصطفی رسولی
0
چقدر بزرگ شده بود!
اصلا شبیه کودکی هایش نبود!
دخترک خانه روبروی خودمان را می گویم!
بعد از آن چایی که سر سفره اش بهم داد،
خانه اش از محله ی ما رفت!
اینک بعد از سالها باز هم او را دیدم!
طعم چایی ات یادم نرفته!
یادته مرا به چه اسمی صدا میزدی!
منم مشتبا!
از: مصطفی رسولی