امروز سه شنبه 15 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
0
با یاد تو سفر کردم
به آن کوچه به آن سالها
از که پرسم نام و نشان تو
که خود ساکن آن کوچه بودم
میان خانه ات انگار تو را دیدم
دو خانه از کوچه
که به هم چسبیده
دیگر کسی مارو با هم ندیده
یک راز این کوچه مانده به قلب من
تا قیامت نخواهی رفت از یاد من
از: مصطفی رسولی
0
به چشمای تو عاشقی می کنم
تو نفس کشیدن یادم بده!
جز نگاه به چشم تو ندانم
بیش از این چیزی یادم نده!
کوتاه و مختصر بگو!
دوست دارم هم یاد لبهایم بده!
از: مصطفی رسولی
0
حال من خوب شود وقتی بیایی
این فاصله کوتاه شود اگر بخواهی
دل من تنگ شده درون سینه
شب و روز کارم شده همش بهونه
گل شاد اتاق من پژمرده گشته
بهونه تو گرفته و غمگین نشسته
گل من لبخند بزن کوچیک دنیا
تو صداش کن شاید برگرده اینجا
شعر از: مصطفی رسولی
0
نه گنج قارون و نه چیزی از دنیا!
نخواهم من یک ذره از مال دنیا!
به دوستم همه بخشم آنچه دارم!
به راه دوست جان هم دریغ ندارم!
نفس می کشم هر دم به یاد دوست!
خدا را شکر!
خدا و دوست هر دو با هم دارم!
از: مصطفی رسولی
0
همش یاد او بودم!
نگاه او کردم!
خواب او دیدم!
اگر گناه من این بوده
ببخش خدا بر من این گناهم!
به من می گفت دیووونه!
ولی او که دیووونه نبود!
چه روزها که نفهمیدم روزهُ
چه شبها که نفهمیدم شب بر من گذشت!
شمع من پروانه نداشتُ
پروانه ام جز دور شمع او نگشت!
#دلنوشته
متن از: مصطفی رسولی
0
کوزه به دست و خندان آمدی لب چشمه!
کوزه پر کردی به آبی که شبیه رنگ چشمِ
با چشم دنبال تو کردم که سر برگردانی!
این عشق مرا قبول کنی و بر نگردانی!
نگاه کردیُ نگاه تو آتش زد به سینه و چشمانم!
یک نگاه تو و این همه آتشی که افتادِ به جانم!
شعر از: مصطفی رسولی
0
چشم من افتاد به توُ به صورت برنگشت
دل به تو بستم دل هم به سینه برنگشت
پای من با من بودُ پای به پای تو رفت
نگاه پای من کرد دستم او هم برفت
یک نظر کردیُ من بیچاره گشتم
چشم و دل رفتُ من آواره گشتم
جز هیچ دیگر نمانده به جسمِ من
همه رفتنُ هیچ نماند اقبال من
شعر از: مصطفی رسولی
0
خدایا! گوش کن!
چقدر معجزه در بساطتت داری؟
مصرف انسانها کنی چیزی ازشون کم میشه؟!
یک معجزه! فقط یک معجزه!
بندگانت را ببین!
به هر کدام از بندگانت یک معجزه کفایت می کند!
فقط نگو به من که دیگر زمین جای مناسبی برای معجزه نیست!
از: مصطفی رسولی
0
بخوان نام مرا آرامشم نیست!
که جز این دیگر خواهشم نیست!
دنبال من جاده نرو جایی نرفتم!
اگر هم رفته باشم پیاده رفتم!
تو به من میرسی اگر که بخواهی!
ولی افسوس از تو شاید نخواهی!
راه از من دور نکن چیزی نخواستم!
همان ابتدا گفتم یک نام از تو خواستم!
شعر از: مصطفی رسولی
0
مثل شعرهایم که به آواز می خوانم
شب بخیر را هم به لالایی می خوانم
تو لالا کنیُ موهای تو را ناز کنم
یک گوشه نشینمُ تو را نگاه کنم
یادم بده بعد از تو بخوابم
تا لالایی نگویم خود نخوابم
شب و روز تو را به شعر بگویم
شب بخیرت را هم شعر بگویم
شعر از: مصطفی رسولی