امروز سه شنبه 15 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
0
صبح است و به عشق سالهای دور
صبح بخیرت را به نامه می گویم
یک نامه با خودکار عطردار
کاغذ نامه طرح های گل دار
یک صبح بخیر بنویسم روی کاغذ
تا کنم نامه رو بذارم توی پاکت
اینجا ننویسمُ توی پست نذارم
کوچه ی شما بیامُ کنار در بذارم
شعر از: مصطفی رسولی
0
برقص این شعر من دوباره غمگین نیست
یاغی شدمُ یاغی هم که بی دین نیست
در منزل ما باب شده از لبخند تو گفتن
لبخند تو آمدُ گلها به هم نام تو گفتن
شعر از: مصطفی رسولی
0
یک راست شدی لخته به خونم
جانم به تو بستهُ باید بخونم
دیدی که از لب من خون بیاید
یک خراش بیفتد و بند نیاید
یا لب من ببوسی
یا نام تو را به خون نویسم
گر خون بمکی
یک قطره از این خون بند نیاید
گویم به تو که پارتی تو باشم
لبم ببوس تا خون من بند بیاید
شعر از: مصطفی رسولی
0
جانم را خدا داد تو گرفتی!
ساقی آمدُ تو جام مرا گرفتی!
دانی که همه عمر عاشق تو بودم؟!
به خانه ی خود هم دنبال تو بودم؟!
یک نفس بود که به تمنای تو باشد!
یک نام ز من ماند که آنهم مال تو باشد!
شعر از: مصطفی رسولی
0
یک نظر از تو صد نظر باشد به من
به صد جاده آیند همه
تو به یک جاده آیی به من
نمی دانم چیست که
از تو می نویسمُ بوی خدا می دهد!
کاش خدا قهر کند جای تو عذابم بدهد!
شرط کردم با خدا گناه تو بر گردن گیرم!
تو جاوید بمانیُ منم به راه تو بمیرم!
شعر از: مصطفی رسولی
0
چرت نمی گویم!
ساعت اتاقم را می گویم!
ساعت اتاقم یا ساعت نیست!
یا زمان باب میل ساعت اتاقم نیست!
یکی ایستاده و دیگری می رود!
از: مصطفی رسولی
0
آسمان محو تماشای تو شد اما خوابیدی!
یک ثانیه قبل از شب بخیر من خوابیدی!
آرزو ماند به دل که شب بخیرت گویم!
نازنین سختم شد باید به خوابت گویم!
یعنی بیایم به خواب دست تو بگیرم!
یک جایی ببرمُ بهت شب بخیر گویم!
#شب‌بخیرهرکس‌بدون‌شب‌بخیرمن‌خوابید!
شعر از: مصطفی_رسولی
0
صبح شدُ موی پریشانِ تو دستِ من است!
سُرخی لبهای تو نیست و بر لبان من است!
تو به شب در منُ من به آغوش تو بوده ام!
توی بیداری هم خواب تو رویای من است!
بیدار شو، چشم بستم لب خود بر لبانم بگذار!
دوسِت دارم تو هم بیش از اینا مرا دوستم بدار!
شعر از: مصطفی رسولی
0
حافظ بیا دوباره غزلی برای دوست بخوان!
زنده ام برای دوست تو بیا دوستان بخندان!
بیا امروز به جای من یک غزل شاد بگو!
به هر خط غزل از دوستان من بسیار بگو!
روز جهانی دوسته حافظ محاله تو نباشی!
با غزلت شاد شویم اگر به جمع ما باشی!
شعر از: مصطفی رسولی
0
با سکوت تو شعر من غمگین شد
چه گناهی کردم که عاقبتم این شد
تو نمی خندی و غم دنیا بر من است
واژه های غمگین بسی در شعر من است!
به که گویم بیاید به تو گوید گناهم بخشی!
خدا بگوید جان من باز هم نمی بخشی؟
لب از لب تو باز نشد سکوت تو تب دارم کرد
کاش بدانی عاقبت سکوت تو بیمارم کرد
شعر از: مصطفی رسولی