امروز سه شنبه 15 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
0
حیف است نام تو باشدُ نام دگر بدانم
بر لب نام دیگری جای نام تو بخوانم
حیف است زبان به نام تو نچرخد
یاچشم باشدُ دنبال تو نگردد
حیف است تو به خانه ی من نباشی
حیف است در آینه اتاق من نباشی
یک نام توُ یک چشم توُ هزار حیف
حیف است نام مصطفا نگفته باشی!
شعراز: مصطفی رسولی
0
ای خضر چشمه حیات نشان من ده!
چشمِ زیبا هلاکم کرد آب حیاتم ده!
یک زخم دارم آب بیار خوب شوم!
قسم به خودت دیر کنی کور شوم!
او یاد نکرد زخم من کاری شد!
راه چشمه بگو رفتن من حتمی شد!
تا نفس آخرم نیست بر لبان من آب بریز!
رستم نباش خضر! سهراب تو رفتنی شد!
شعر از: مصطفی رسولی
0
روی گونه هام مونده رنگ ماتیک لب تو
همه دنیا فهمیدُ خواستن ببرن آبروی تو
مرا به شهر افسانه کرده گونه های من
جای این بوسه بر گونه شده دنیای من
یک بوسه از لب تو چه قیمت که ندارد
کس به عالم بوسه تو بر لب که ندارد
یک پیک بزن دوباره گونه هایم ببوس
بعد گونه بمانُ صورت و لبهایم ببوس
شعر از: مصطفی رسولی
0
حسرت این اتاق خالی کمر این خانه شکسته
نگران از خرابی دیوار دل صاحبخانه را شکسته
حسرت به دیوار بود تو را به خانه ببیند
زیر تگرگ و بارون ایستاد تا تو را ببیند
به رخ سیاه دیوار که نشان از سپیدی می داد
دستی بود روی دیوار تاریخ ها را می نگاشت
آه کشید به یک تاریخِ حک شده تو را ببیند
دست جلاد خرابیش گیسوی تو را بچیند
چه فریادها در خاموشی دیوار بود
کاش دیوار شکل یک انسان بود
کاش یکبار تو را به خود می دید
صدای خندیدن تو را می شنید
نه رخ تو را دید به خانه
نه زنده ماند صاحبخانه
دل خدا خیلی به دیوار سوخت
دیوار اتاق خاک یک انسان بود
چه نوازشها و عشق جای تو به دیوار شد
زیر این همه مصیبت دیوار اتاق خراب شد
شعر از: مصطفی رسولی
0
کاش جسد منم میسوختُ دود می شد
این تن خسته سهم این خاک نمی شد
یک میخ به قلبم رفته که بعد از مرگ ببیند
با سوختن جسد بیشتر از یک میخ ببیند
همه تن بسوزدُ توی هوا دود شوم
بوی سوختگی بیاید شاید خوب شوم
ای تن! تو جز سوختگی به خود نخواهی
به مرادت برسی بیشتر از این نمی خواهی
شعر از: مصطفی رسولی
0
زخم تبر بر قلب نبوده که دیدم
جای تیر نبودُ زخم شمشیر دیدم
کاش به قلب صفت دندان بود
درون سینه نبودُ در دهان بود
درد می کردُ بعدش خوب می شد
یا که خراب می شدُ خوب نمی شد
در سینه که هستی دلم آرام نیست
درد تو به وسعت مشت دستام نیست
شعر از: مصطفی رسولی
0
از دست شیطان هم انقد درد نکشیدیم که از دست یک فعل رفتن و یک واژه فاصله ها کشیدیم!
مصطفی رسولی
0
و خدا آدم را گفت:
از من چه می خواهی؟
آدم که سخاوت می دانست، خدا را گفت:
اول تو بگو چه می خواهی!
و خدا هر آنچه از آدم می خواست گفت و نوشت!
آدم هم خواسته هاش افتاد به قیامت!
کاش ای آدم جز بوسیدن لب حوا چیزی نمی دانستی!
آخر سیب خوردنت برای چه بود!
متن از: مصطفی رسولی
0
روز هم چشمک میزنن ستاره ها
تو فراموش کرده ای یاد و نام مرا
در خاطر من جز یاد تو نبود
نام ستاره ها همه نام تو بود
به تاریکی آسمان ستاره بودی
چشمک یاد ستاره ها داده بودی
در آسمان من یک ستاره هم نیست
یاد تو حتی دیگر در خیال من نیست
شعر از: مصطفی رسولی
0
روی دیوار می نوشت دوستت دارم!
با چشمهایش می گفت برو!
نمی دانست چشمها سخن گفتن می دانند با انگشت نوشته اش را بر روی دیوار نشان من می داد!
با خط زیبا از دوست داشتن من نوشته بود ولی چشمانش بر من فریاد می زد برو!
متن از: مصطفی رسولی