امروز سه شنبه 15 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
0
من از چشم تو هزاران گل در باغِ خانه دارم
به هر گل جای تو صدبار گفتم دوستت دارم
به گلهای باغچه ام تک تک نام تو گفتم
به امید روزی که بیایی سالهاست که نخُفتم
به روی یک گل فقط نام تو را نهادم
به گلهای دیگر دوستت دارم یاد دارم
شعر از: مصطفی رسولی
0
جز تو به همه عمرِ خودم عاشقی نکردم
دل را جز به عشق تو رام کسی نکردم
نه فردا آمدیُ نه امروز مال من بود
غصه های تو همه به کام من بود
برای یک شمع تو صد پروانه ام سوخت
برای ناز تو کشیدن خانه ام سوخت
برای خاموشی من در خانه سدها شکستن
کاج ها که سد راه آب سد بود با تبر شکستن
شعر از: مصطفی رسولی
0
جوانی ام رفت و به پیری هم نکردم نظر
جز آن روز که در جوانی ام گفتی نازمُ بخر
انگشت من روی لب تو رفتُ دست من سوخت
با یک بوسه از لب تو عالم به حال من دل سوخت
سالها گذشتُ از جوانی ام فقط این خاطره مانده
پیر شدم من به جوانی چون نشانی از تو نمانده
شعر از: مصطفی رسولی
0
دیشب که تاریکُ مهتاب به آسمان بود
در خانه ی من یاد تو و یاد خدا بود
رو به خدا کردمُ چشمام تو را دید
در گنج اتاقم قاب عکس تو را دید
نام خدا بردم و نام تو هم آمد
یاد خدا بودم یاد تو هم آمد
یک دانه از اشکم با نام تو آمد
باران گرفتُ سیل به خانه آمد
شعر از: مصطفی رسولی
0
‌تار یک موی تو افتاده بر روی تو
من عاشق هردم بیایم به کوی تو
رنگ پیرهن به تو فقط آبی میاد
نام تو که میارم بعدش بارون میاد
زیربارون توهم بپرسی از حال من
گویم که بی خیال افتادی در فال من
بعد بارون هم که رنگین کمون میاد
رنگ چشمای تو به همه رنگاش میاد
شعر از: مصطفی رسولی
0
عاشق و دیوانه ام، سر راه تو کافه دارم!
به امید روزی که بیایی برای تو قهوه ای بذارم!
هر روز قهوه ای ریختم برای تو شاید بیایی!
تو حتی نام کافه ام که نام توست نمی خوانی!
به شوق دیدن تو هستم و نمی دانی!
راه کج می کنی نام مرا هم نمی دانی!
فال تو در فنجان قهوه من نیست!
نام من در خاطر تو هم نیست!
خاطره ها بردن از این کافه ها!
قهوه ها خوردن با هم عاشقا!
نام تو را گذاشتم روی کافه ام!
سالها گذشت و نیامدی به کافه ام!
یک روز آمدی که دست دیگری به دستان تو بود!
قهوه ای خوردی به کافه ای که به نام تو بود!
من از کافه خودم رفتم بعد از این اتفاق،
خاطره ام تلخ ترین خاطره به قهوه های کافه بود!
از: مصطفی رسولی
0
یک بوسه بده و هزار بوسه بستان!
یک نام ببر، بگو هزار بار نام بخوان!
نام خود بگو به من نام مرا یاد بگیر!
با من بیاُ نشانِ خانه ی مرا یاد بگیر!
دستتُ بده به من و دست مرا بگیر!
سرتُ بذار روی سینه ام و آرام بگیر!
شعر از: مصطفی رسولی
1

یک دختر با صد فرشته برابر باشد!

خدا هم صد دل عاشق دختر باشد!

دختر به بهشت هرگز کم نباشد!

فرشته از بهشت کم شود!

دختر اما همیشه باشد!

***

زیباترین و مهربانترین آفریده خدا فرشته است!

زیباترینِ فصل ها بهار است!

قشنگ ترین نام به سقف بالای سر آسمان است!

آرامش بخش ترین ها دریا ست!

قشنگترین لحظه صبح سحر است!

همه اینها را با هم جمع کن!

در یک نام خلاصه می شود!

از: مصطفی رسولی

0
در تو گم شدم و راه نشانِ من ندادی!
بر لبان تشنه ام جرعه ی از آب ندادی!
هر راه که می روم به شکل جاده نباشد!
تاریک هستُ در این راه فانوس نباشد!
گم شده ام در تو و یاد تو هرگز نمیدانی!
چون نام مرا دیگر به زبانت نمی خوانی!
شعر از: مصطفی رسولی
0
ای یک چشم تو دو چشمان آهو!
چشم دیگرت خدای چشمان آهو!
چشم تو را حوا داشت سیب حرامش نمی شد!
خدا رنگ چشمان تو دیده بود عاشق چشمانت می شد!
کاش جای چشمان تو و حوا عوض می شد!
بخاطر رنگ چشمانت آدم از بهشت رانده نمی شد!
شعر از: مصطفی رسولی