امروز سه شنبه 15 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
1
امشب تضاد با من است!
او بیدار استُ فکر من است!
من خوابمُ او در خوابِ من است!
من به او دل بسته ام در خواب!
او در بیداریش می جوید جواب!
من به عشق او خوابم!
او به یاد من بیدار!
از: مصطفی رسولی
0
به سقف اتاقم چشمان من چسبیده!
بالشتم خیسهُ بوی تو را میده!
یه اتاق تاریک! یک منُ دو تا چشمان خیس!
هر چه فکر می کنم خیاله!
دو به یک خیلی محاله!
دو چشم و یک قلب؟!
یا من دو چشم نبودم!
یا صاحب دو قلب بودم!
یک چشم و یک قلب؟!
یا دو چشم و دو قلب؟!
از: مصطفی رسولی
0
خدایا! کاش تو بودی! تنها خودت تنها بودی!
یا من نیافریده بودی! یا آدم نیافریده بودی!
گرفتارِ مرگم! نمی پرسی از دردم!
یک دم تنها نبودی! اگر خدای ما بودی!
یک جان و یک مرگ! یک عشق و هزار درد؟!
اگر زمینِ ما خوب بود! تو حالا بهشت نبودی!
از: مصطفی رسولی
0
خدا بهشت مال توست!
چشمه ی کوثر کنار توست!
ما بی آبیمُ در کویریم!
نه گرسنهُ نه سیریم!
نه زندهُ نه نمی میریم!
بهشتت را روی شانه های ما بگذار!
ببریم برایت یک جای دیگه!
که حتی قولش رو هم بگن،
دیگه کسی ندیده!
از: مصطفی رسولی
0
تو را نوشت عشق، ولی خواند آرزوی محال
گرچه میدانم و میدانی رسیدن به تو آرزوی دست نیافتنی و محال است ولی من تنها کسی هستم که می توانم تو را به شیوه ای دوست داشته باشم که عشقت را بر سر زبانها بیندازم! آخر میدانی! من از فرهاد و مجنون چیزی کم ندارم.
فقط چیزی را نمی دانی من و خدا میدانیم آبرویم پیش خدا می رود وقتی قیامت خدا اسم مرا می خواند،بهم می گوید:
مصطفی!
تو چی میخواهی که بهت بدم!
و من نام تو را بیارم!
جواب خدا را از الان می دانم!
مصطفی! اون مال تو نیست!
اون سهم تو نیست!
چیز دیگه ای بخواه!
من از خجالت نگاه خدا نکنم!
خدا بگوید: تو سالها کسی را دوست داشتی که اصلا سهم تو نبود! تو عاشق کی شدی؟!
چیز دیگه ای بخواه!
نه چیز دیگه ای نمی خواهم!
یه چیز بهتر بخواه! یک کس بهتر بخواه!
نه خدا! حتی بدلش را هم نمی خواهم!
خسته به قیامت دیده بودی!
وقتی من تنها دلشکسته قیامت بودم
تودست او را بگیر تاخجالت کشیدن مرا نبینی از پشت سر من برو!
و من نگاه دستهای خودم کنم!
خدایا! دستهای من اینجا هم تنهاست!
همه یک به یک رفتن!
من و تو ماندیم!
یعنی منم مثل تو تنها بودم!
نویسنده: مصطفی رسولی
0
در توُ به توُ به کس نباشم!
یک کسُ همه کس تو باشم!
در آغوش تو من جا بگیرم!
چشم ببندمُ آرام بگیرم!
یک عمر که بی تو سر شد!
با تو دوباره پس بگیرم!
پاییز نگردمُ هرگز نمیرم!
لباس کهنه دم پیراهن نو بگیرم!
لب نزدم به می یک عمر
تا از تو یک جامِ شراب بگیرم!
شعر از: مصطفی رسولی
0
با تو می شود مثل عاشقی
کودکی کرد!
دستهای کوچکت را گرفت
با عروسکهایت بازی کرد!
ماشین اسباب بازی ام
یک چرخ کم دارد!
خانه ی کوچکم
عروسک چوبکی تو را کم دارد!
من به شوق یکبار دیدنت
کوچک شدم!
کودکی نکردم با تو
برای دیدن تو دوباره کودک شدم!
متن از: مصطفی رسولی
0
آن که از اینجا می رود!
با من نیستُ تنها می رود!
آنکه یاداو بودم
نام من از یادش می رود!
دست او توی دست یکی
با یار دیگر می رود!
اشک من می باردُ
چتر من با خود می برد!
از بیراهه آمدُ
دیگر به جاده می رود!
عاشقی بلد نبود
مستانه و دیوانه می رود!
شعر از: مصطفی رسولی
0
در ماه آسمانم خیره شدی به چشمانم
رخ ت افتاده در قهوه ته فنجانم
تو در آسمانی و مال من هستی!
مثل ستاره اهل چشمک زدن هستی!
من یکی به عالم و تو همه ی جهانی
من یک ستاره و تو یک کهکشانی!
تو دل من رو بردی یک جای دیگه!
اینو چشمات همیشه به من میگه!
شعر از: مصطفی رسولی
0
غروب شد توی خیابونم
همه غمت افتاده به جونم
توی طلوع خورشید هم
غروب تورو می بینم!
طلوع من مثل غروب چه غمگینه
خورشید هم دیگه منو با تو نمی بینه
من از اونام که زندگیم مثل فرهادِو مجنونه
شیرین نشدیُ لیلی نبودیُ دل من از این خونه!
شعر از: مصطفی رسولی