امروز سه شنبه 15 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
0
کوچک که بودم روز عاشورا!
دختری دیدم به نام سارا!
به عشق سارای دوران کودکی!
که دیده بودمش روزی اندکی!
عاشقی نکنم دیگر تا آخر عمر!
بسوزم مثل پروانه باقی عمر!
شعر از: مصطفی رسولی
0
امشب جوهر خودکارم اشک چشمانم است،
هرچه نوشتم بر روی دفترم
بدان با اشک چشمانم نوشتم!
دفتر شعرم سیاه شده ولی اسم تو پیداست!
اونجایی که باید اسم تورا با اشک بنویسم
قلبم به سمت خودکار خون می فرستد!
تو فریاد میزنی درون قلبم
مصطفی!
اسم مرا با خونت بنویس!
از: مصطفی رسولی
0
هر که عاشق شد جفا بسیار می باید کشید
بهر یک گل منت از صد خار می باید کشید
من به مرگم راضی ام
من به مرگم راضی ام اما نمی آید اجل
بخت بد بین
بخت بد بین از اجل هم ناز می باید کشید
بخت بد بین از اجل هم ناز می باید کشید
من از صدای بارون
از دل موج دریا
من از نهایت شب
همه شبهای یلدا
من از نسیم عاشق
از نفس شقایق
من از سرود ساحل
زمزمه های با دل
اسم تورو شنفتم
همیشه از تو گفتم
اسم تورو شنفتم
همیشه از تو گفتم
من از غروب غربت
تو کوچه باغ خلوت
من از سکوت محراب
تو خلسه عبادت
از ته چشم آهو
دشت گلهای شب بو
وقتی به ساز دریا
میزنه زخمه پارو
اسم تورو شنفتم
همیشه از تو گفتم
اسم تورو شنفتم
همیشه از تو گفتم
ای تو همه دیدنم
عاشق چشمات منم
دنیا رو با تو دیدم
که از تو حرف می زنم
ای تو همه دیدنم
عاشق چشمات منم
دنیا رو با تو دیدم
که از تو حرف می زنم
اگه که من نبودم
کسی تورو نمیشناخت
برای رنگ چشمات
کسی غزل نمیساخت
برای رنگ چشمات
کسی غزل نمیساخت
0
بوی خدا می آید از آسمان از بهشت!
من یاد خدا کردم امشب،
اسم خودش را در شعر من نوشت!
اسم او آمد از قلب و روحم بر روی دفتر من!
چشم دل باز کردم خدا آمد به در خانه من!
آرام در زد گفتم کیستی!
گفت مصطفی مگر خانه نیستی!
در باز کن پشت در مانده ام!
چشم باز کن من آمده ام!
شعر از: مصطفی رسولی
0
نامه های در بسته ام را خدا خواند!
حرفهای نگفته ام را خدا داند!
داند که سالها عاشقت بودم چیزی نگفت!
سالها دنبال تو بودم جای تو را به من نگفت!
این خدایی که با من است مال تو بود!
هر چه از خدا دانم همه در چشمان تو بود!
شعر از: مصطفی رسولی
0
گفتم به خدا من نام تو گفتم تو نام من نخوانی!
من نام تو دانم تو نام من ندانی!
بر لب من هستیُ نزدیک به گردن من!
همه تن من بپوسد از انگشت پا تا سر من!
نه حرفی و نه چشمی،
من از چه بگویم!
گویند در آسمان هفتم خانه داری!
نه راهی و نه بالی تو را کجا بجویم!
شعر از: مصطفی رسولی
0
به من سالهای پس از تو،
اینگونه گذشت رفتن تو!
مرا خواندند آواره!
در این شهر و در این کوچه!
به من گفتند مسکینی!
تو کافریُ بی دینی!
مرا گفتند دیوانه!
برو از این شهر و از این خانه!
مرا به نام عاشقی کُشتن!
به من یک تن همه ناسزا گفتن!
شعر از: مصطفی رسولی
0
می روی ای یار ترک منزل می کنی!
در از بیرون می بندی رو به مغرب می کنی!
پشت سر یه خانه می ماندُ یک قلب شکسته!
کجا می روی ای دوست!
من جانم به نفس تو بسته!
تو می روی در خانه ام یاد تو می ماند!
بعد از تو چه کسی مرا به خانه می خواند؟!
شعر از: مصطفی رسولی
0
ای چشمان تو دو تا ماه در زمین!
مرا در چشمای ناز خود بیا ببین!
من شبی در زمستانی سرد بودم!
همه تن خسته و جان زخم بودم!
در چشمان تو من معنا می شوم!
دریا بخوانم من برای تو دریا می شوم!
زمستانم رود امشب فردا بهاران من است!
چشم تو در چشم من، تا قیامت با من است!
شعر از: مصطفی رسولی
0
لبش را نزدیک لبم آورد بهم گفت ببوس!
نفس کشید در صورتم، دلش به حال من سوخت!
آن پریزادی که اکنون در آغوش من است!
تمام فکر و حواسش با من و پیش من است!
آن چشمان زیبایی که در چشمان من است!
ناز لیلی و عشق شیرین، همه ی دنیای من است!
شعر از: مصطفی رسولی