برگ درختان سبز در نظر هوشیار
- ادامه مطلب
تاریخ: پنجشنبه , 12 مهر 1397 (12:43)
- گزارش تخلف مطلب
تاریخ: پنجشنبه , 12 مهر 1397 (12:43)
تاریخ: پنجشنبه , 29 شهریور 1397 (01:30)
همه رفتند از این شهر
کوچه خالی شد از یاران
معنایی تازه می خواهد دگر پاییز و هر باران
یکی از شهر ما کم شد
یکی کمر چون پیری خم شد
یکی از قافله جا ماند
یکی در خانه اش گم شد
یکی هم به جای بودن ها
همیشه منها و تفریق و کم شد!
امان از این رفتن های بی حاصل
یکی هم چون من بی خیال رفتن شد
تو یک گوشه ای خوابیدی
من هم یک گوشه سرگردان
رهایم نیست از زندان
بهایم نیست در میدان
دلم یک دوست می خواهد
یکی که چون حوا باشد
برای هبوط و فردایم
از همه عالم جدا باشد
اکنون که یاد تو هستم به فردایم امیدی نیست
مبند دل به دلم هرگز
که آنجایی که می میرم
حوایش به چنین زمینی نیست!
نه ابلیس حال من داند نه دشمن و نه یک دلبر
به رویم جاده را بستند منم درمانده ام چون خر!
یکی آسمان خواهد یکی هم عرش و یکی هم دانه ای گندم
من جز تو نخواهم حتی اگر باشم بی آبرو میان تمام این مردم!
به رویم آسمان بستند گفتند از تبار ابلیسی
کنون سجده به تو آرم که به کویر هم چون باران همیشه نم نم و خیسی
به تابوتم یک گل نِه
حتی یک گلی بی بو
و شاید هم یک گلی بد بو
به کفنم هم اگر بود ببند یک تار مویی
شاید تو هم یکبار از پریشانی احوال من گویی!
متن از: مصطفی رسولی
تاریخ: سه شنبه , 27 شهریور 1397 (03:30)
تاریخ: دوشنبه , 26 شهریور 1397 (23:40)
تاریخ: یکشنبه , 25 شهریور 1397 (15:48)
شبیه برگ پاییزی، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگی هایم؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم؟
خداحافظ، تو ای بانوی شب های غزل خوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ، بدون من یقین دارم که می مانی!
شاعر: نادر نادرپور
تاریخ: سه شنبه , 20 شهریور 1397 (11:55)
تاریخ: شنبه , 17 شهریور 1397 (10:32)
تاریخ: پنجشنبه , 15 شهریور 1397 (11:41)
می رسد پاییز
که عاشقانه هایم را با تو میان کوچه ها دیده است!
و برگهایش را عاشقانه به زیر پای تو چیده است!
آهسته می رفتی تا که میان کوچه ها پیدا شوم
کاش مانده بودی تا بی خیال درس و الفبا شوم!
دست من می گرفتی و من هم دست تو
تا ابد یادگارانش بماند به کوچه ی بن بست تو
در دبستان معلم جز نام تو یادم نداد
کم نشد با نوشتن نام تو از نوکِ مداد
کهنه نمی شود یاد تو
بس که با یاد تو زیستم
گر چه معمایی ساده است
اما نمی دانم بی تو کیستم!
می رسی روزی از راه چون فصل تازه ای
چون میان نامه هایت قولش را داده ای!
کاش با پاییز که می آید دوباره راهم سد کنی
قامت ایستاده ام را پیش روی ماهت خم کنی
تا بیایی تکیه دادم بر درختی که روزی عصایم می شود
بی تو دنیا هر چه باشد روزی منهای من هم می شود!
متن از: مصطفی رسولی
تاریخ: یکشنبه , 11 شهریور 1397 (15:59)
تاریخ: جمعه , 09 شهریور 1397 (13:44)