امروز یکشنبه 13 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
صفحه اصلی | درباره ما | تماس با ما

معجزه!

3
معجزه این است،
دو روح در یک بدن!
فقط بدن تو یا بدن من!
من معجزه را رد کرده ام!
اکنون من تمام تو هستم،
و تو تمام دیگری!
ایمان بیارم به تو
تا تو ایمان بیاری به دیگری!
متن از: مصطفی‌رسولی

بانوی زمستان!

3
خواب دیدم زمستان است
همه جا را برف
سپید پوش کرده است!
روی برف ها
رد پاهای تو بود!
از حیاط به کوچه
و از کوچه به.
خوابم کوتاه بودُ
رد پاهای تو اما زیاد
پاهایم را روی رد پاهای تو گذاشتم
حس رفتنت دلگیر و بیدارم کرد!
آه من کابوس دیده ام یا رویا!
هر کسی جای من بود،
عاشق بانوی زمستان می شد
ولی من به دنبال رد پای تو گشتم!
متن از: مصطفی‌رسولی

عشق و گنج!

2
پدرم به من نه از عشق گفت
نه از گنج!
فقط مرا به مکتب فرستاد!
حتما می دانست
سر راهم تو را خواهم دید،
و گنج و عشق را
در دستان و قلب تو خواهم یافت!
متن از: مصطفی‌رسولی

خواب!

1
"خواب" بازتاب اعمال روزانه ما نیست!
وگرنه من هر شب باید تو را به خواب می دیدم!
متن از: مصطفی رسولی

سلام!

2
گاهی وقتها،
بعد از سالها،
واژه "سلام"
از "دوستت دارم"
بسیار دلنشین تره!
من سالها دوستت داشتم،
حتی اگر فراموشم کرده ای،
تو بیا فقط سلام کن!
متن از: مصطفی رسولی

به گمانم!

2
به گمانم جای دیگری از این دنیا زندگی می کنی!
یا سرعت صوت زیاد نیست،
یا من خیلی بلند فریادت نمی زنم!
وگرنه هرجای دنیا هم که باشی
باید صدای منُ از دور دستها می شنیدی!
متن از: مصطفی‌رسولی

بی تو و این همه جمعه!

1
آهنگ زندگی را کاش می شد
مثل آهنگ موسیقی عقب و جلو کرد!
تو باید تکرار می شدی
که نشدی!
بی تو و این همه جمعه!
بی تو و این همه محال!
خسته کننده است اگر دنیای دیگری هم باشد و باز هم بی تو بمانم!
برای خواندنت معجزه نمی خواستم!
کسی نگفت تو را بخوانم!
و من اما تو را خواندم تا بی نهایت!
متن از: مصطفی‌رسولی

پرواز در آسمان خیالت

2
پرواز در آسمان خیالت را دوست دارم،
جای بال، بستن چشم می خواهد!
چشمانم را که می بندم
در آسمان خیالت
به پرواز در می آیم!
متن از: مصطفی‌رسولی

سهم من از زندگی!

3
هر دل و هر کس سهمی دارد،
شاید نباید برای داشتن تو زیاد سفر می کردم!
و سهم من هم همین دختر همسایه بود
که او هم برای داشتن کسی سالها انتظار کشید.
#مصطفی رسولی

تفاوت بین تو و من!

1
نه به شعرهایت مرا میخوانی
و نه به حرفهایت می گویی
تو قهوه ات را فوت کن و بنوش
من تا قهوه ام را می نوشم یخ می کند!
مثل شبهایم
شب صبح می شود اما نمی خوابم!
تمام تفاوتها در تو و من است
تو در من هستی و من در تو نیستم!
بس است دیگر
چقدر می خوابی
بیدار شو صبح شد
من تمام شب را با یاد تو نخوابیدم!
متن از: مصطفی رسولی
« صفحه قبل - صفحه بعد »