پاییز تنها فصلی که بیشترین نقطه را دارد!
- ادامه مطلب
تاریخ: دوشنبه , 03 مهر 1396 (10:42)
- گزارش تخلف مطلب
تاریخ: دوشنبه , 03 مهر 1396 (10:42)
تاریخ: پنجشنبه , 30 شهریور 1396 (22:33)
به دنیا از هیچ نمی ترسم الا از روزی که سکوت کنی و جای حرفهای قشنگت فضای اتاقم پر شود از حس دلتنگی تو! تو دیگر برای شعرهایم ذوق نمی کنی! سکوت می کنی و سکوتت آخر دنیای من می شود! آرزوهایم با سکوت تو زیر خاکستر می روند! هر سکوت تو یک آرزوی مرا با خود به زیر خاک و خاکستر می برد! کاش میدانستی سکوتت هیچ زیبا نیست! اگر این را میدانستی مثل من سکوت خدا را هم قبول نمی کردی! از خدا فریاد می خواستی نه سکوت را! جای سکوت کردن آجری به من بده! روی دیوار خانه مان بگذارم! می خواهم دیوار خانه یمان بزرگتر از هر دیواری باشد! فقط اگر من و تو تنها به دنیا بودیم دور خانه یمان را دیوار نمی کشیم! الان برای خانه ی کوچکمان دیواری بلند می خواهیم! پاییز امروز که آخرین روز تابستان است نمی آید ولی فردا که می آید! دست من اندازه سقف اتاقمان نیست! برای سقف اتاقمان باید آجر به آجر بچسبانیم! باران که بیاید توی خانه نشستن و خیس از باران شدن خوب نیست! زیر باران فقط باید رفت! زیر باران فقط باید مُرد! سقف خانه که باشد با هم زیر باران می رویم! تو دست من بگیر و من هم دست تو! خواب شیرین تو می شوم! چون تو خواب شیرین بیداری من شدی! سرخی لبانت را باد با خود برده! یکبار دیگر لبانت را برای من سرخ کن! من که باشم باد عطر تن تو را با خود به دور دستها نمی برد! تو پیش من باشی عطرت نمی تواند جای دورتری از من برود! باد تحمل کشیدن بوی تو را ندارد چون من تو را بیشتر از باد بو می کشم! یک نظر بر من کن ای که عطر موهایت همین جا پیش من است! با لبخندی سکوت امروز خود را بشکن! فردا هم که آمد دیگر سکوت نکن! همیشه که نباید من برای تو حرف بزنم! تو می گویی و از من که شاعری بلد نیستم شاعری می سازی! من فقط نقل قول میدانم! نقل قول حرفهای تو می کنم نوشته های من شعر می شود! زیر شعرهایم نام تورا می نویسم تا اگر نام تو به شعر دیدن و ندانستن، زیر شعرهایم جز یک نام تو ننویسم تا بدانند شاعر تمام شعرهای من تو بوده ای! اینان که شعر می خوانند تا زیر شعرهایم اسم تو نباشد نمی دانند شعر را تو سروده ای! اینان نمی دانند تو بگو! من نفس و قلب و قلم دست تو دادم تو نوشتی!
لب باز کن سکوت نکن! حرف بزن و بین تک تک حرفهای قشنگت بخند! تو که می خندی دنیای تیره و تار من چیزی قشنگتر از بهشت می شود! تو دگرگون کننده هر چه دنیای من است به بهشتی!
دیدی از سکوت تو نمی توان شعر گفت و کلمه به کلمه چسباند! سکوت تو گرچه دفتر سفیدی از ناگفته هاست! ولی حرفهایت برای یک عمر نقل قول خیلی ها می شود! من راز سکوت نمیدانم که تو سکوت کرده ای!
نویسنده: مصطفی رسولی
تاریخ: پنجشنبه , 30 شهریور 1396 (16:31)
تاریخ: چهارشنبه , 29 شهریور 1396 (23:07)
تاریخ: جمعه , 24 شهریور 1396 (16:28)
تاریخ: یکشنبه , 19 شهریور 1396 (09:50)
قلم به دست گرفتم تا باز هم از تو بنویسم همانگونه که قلبم به سینه بود تا فقط تو را دوست بدارد، نه دوست داشتنت در من تمومی دارد و نه حس قشنگ نوشتن و گفتن از تو! میدانی بانوی زیبا و دوست داشتنی سینه من! چقدر زیباست این حس قشنگ دوست داشتن تو! چون بارها برایت نوشته ام که قشنگترین حس دنیایی! جایی برای دوست داشتن کسی نمانده چون قلبم هر لحظه و هر دم با هر نفسم به من می گوید که جز دوست داشتن تو کسی را دوست نداشته باشم! می خواهم مثل خدا که به رگ گردنت نزدیک است رگ گردنت را با من و خدا شریک باشی چون می آیم که این فاصله ها را بردارم و نزدیکتر از رگ گردنت باشم!
و من می آیم که تو را دوست داشته باشم!
متن از: مصطفی رسولی
تاریخ: شنبه , 18 شهریور 1396 (21:39)
تا اینجا هر روز و هر شبی که بر ما گذشته بیا بی خیال شویم! بیا با هم انتظار شبهای را بکشیم که زیر نور مهتاب کنار هم نشسته ایم و ستاره ها را نگاه می کنیم! تو نگاه ستاره ها کنی و به دنبال ستاره اقبال من بگردی و من تو را نگاه می کنم! آخر میدانی من ستاره ام را به زمین یافته ام! تو ستاره ها را بشماری و من تار موهای تو را بشمارم! تو از شمردن ستاره ها خسته شوی و من از شمردن تار موهای تو خسته نشوم! خسته که شدی برخیزم و برایت یک فنجان چایی بریزم! کدامین مرد دوست ندارد برای بانوی زیبای رویاهایش فنجانی چایی نیاورد! چایی ام را بعد تو می خورم! آخر دوست دارم چایی ام را همانگونه بخورم که تو می خوری! چایی ات را که خوردی به حرف بیایم و تو را بگویم! بانوی من اکنون که در کنار من هستی من خوشبخترین انسان روی زمین هستم! تو نگاه من کنی و من نگاه تو کنم! بخندی تا منم بعد از خندیدن تو بخندم! من اول به تو می گویم از اینکه کنار من هستی چقدر خوشبختم! بعد از من تو هر آنچه را که دوست می داری بگو تا من محوی تماشای تو گردم! دوباره نگاه ستاره ها کنیم! با خودم چیزی را زیر لب زمزمه می کنم! تو بپرسی چه گفتم! و من بگویم جز تو مگر چیزی میدانم که بگویم! اسم تو را زمزمه کردم بانوی من! روی تک تک ستاره ها اسم تو را گذاشته ام! آن ماه را هم ببین به نام من است! ستاره از ستاره دور و من به تو نزدیکتر از رگ گردنت هستم!
بیا با هم برای هم اکنون که دور از هم هستیم همدیگر را آرزو کنیم! تو خودت را جای من بگذار! و من هم خودم را به جای تو!
مرا برای خودت و خودت را برای من آرزو کن!
قشنگی رویاهای من به این است که تو به آینه اتاق من باشی! و من به خانه تو!
نشسته ام و به رویاهای قشنگم تو را خیالبافی می کنم! لباسی از ابریشم بر تن داری! بوی عطر موهای تو فضای اتاقم را پر کرده! رویاهای من با تو به اینجا ختم نمی شود! تو به هر لحظه و هر روز و هر شب رویاهای من هستی! تو اکنون اول و آخر رویاهای منی!
چیزی به ذهنم آمد که به رویاهایم بارها به تو گفته ام! میدانی دیگر؟!
میدانی که دوستت دارم چون من هم میدانم که دوستم داری!
متن از: مصطفی رسولی
تاریخ: شنبه , 18 شهریور 1396 (21:29)
تاریخ: شنبه , 18 شهریور 1396 (02:55)