امروز سه شنبه 15 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
0
بهش گفته بودم بزرگ شوی مرا فراموش می کنی! بهم گفته بود نه فراموشت نمی کنم، تا قیامت هم فراموشت نمی کنم! بعداز سالها امروز از کنارم رد شد! ولی مرا نشناخت! کاش بزرگ نمی شدی دختر همسایه! عهد و پیمان کودکی ات یادت رفت!
تو بزرگ شدی من کودک ماندم که یادم مانده!
از: مصطفی رسولی
0
کوروس آهنگ دختر همسایه اش را سالها بعد از تجربه من خونده! آن زمان که من پنج سال بیشتر نداشتم پشت بام خانه خودمان برای نسرین دختر همسایه گل پرتاب کردم!
سالها بعد مادرم هر وقت آهنگ دختر همسایه را گوش می دهد می گوید!
مصطفی نسرین هنوز هم ازدواج نکرده!
از: مصطفی رسولی
0
سماور خانه دستم را سوزاند و تو قلبم را!
یکی با آب جوش و دیگری با کلمات!
کلماتی که من با آنها ازت شعر می گفتم تو پس و پیش کردی و باهاش قلبم را سوزاندی!
زخم دستم خوب می شود ولی زخم قلبم نه!
سوزش کلمات خیلی بیشتر از آب جوش بود!
از: مصطفی رسولی
0
به شهر می رفتم امروز، نگاه هر که کردم رو برگرداند و سلام نکرد!
انگار همه شهر مرا دیوانه می پنداشتند!
به خیال خودم ذهنم درگیر آدمها بود که دیوانه ای آمد، دستش را دراز کرد و دست مرا به نشانه سلام فشار داد و بوسید!
منم دستش را بوسیدم!
گفت من و تو تنها عاقلان این شهر هستیم!
از: مصطفی رسولی
1
پرسید شمع پروانه را! از چه اینگونه بی تابی! من که روشن هستم و بهت گرما می بخشم! پروانه گفت، بی تابی من از سوختن دور تو نیست! از تمام شدن توست! من می سوزم به دور تو، ولی تو تمام می شوی!
از: مصطفی رسولی
0
پشت پنجره می اومد، یا به بهانه دیدن من در خانه اش را باز می کرد همیشه حس می کردم کسی پشت در ایستاده و منو نگاه می کنه! قلبم تا دهنم از سینه بالا می اومد! دریغ از آن همه سلام که باید توی این همه سال بهم می کردیم و از هم دریغ کردیم! و حالا باید حسرت یک سلامش به دلم بمونه!
از: مصطفی رسولی
0
از حیاط خانه ما به خانه شما راه داشت!
سالیان سال به جای اینکه تو را نگاه کنم و گل روی تو بچینم از باغچه حیاط خانه شما گل چیدم!
نمیدانستم سالها بعد تو قشنگ تر از همه گلهای حیاط می شوی! اکنون من به هوس چیدن گل روی تو هستم ولی افسوس برای رسیدن به تو حیاطی به خانه شما نیست!
از: مصطفی رسولی
0
نه گنج قارون و نه چیزی از دنیا!
نخواهم من یک ذره از مال دنیا!
به دوستم همه بخشم آنچه دارم!
به راه دوست جان هم دریغ ندارم!
نفس می کشم هر دم به یاد دوست!
خدا را شکر!
خدا و دوست هر دو با هم دارم!
از: مصطفی رسولی
0
روزم به انتظار تو شب می شد تا شب به خیالبافی تو روز شود!
با هر خیال دستهای من شانه می شد تا موهای تو را شانه زند!
چه شبها که دستهای من موهای تو را شانه زد و کسی جز خدا نفهمید!
کاش خدا ترازویی برای دوست داشتن تو قرار می داد!
آخرش نفهمیدم چقدر دوست دارم!
از: مصطفی رسولی
0
دستم رفته تا موی تو گیرد به خیالم
چشم ببند دست من افتاده به خالت
این موی تو که ریخته به روی شونه
با یک تار موی تو دلم چه پریشونه
وای که من بهشت به دو چشم تو دیدم
مشکل افتاد ای وای خود به بهشت ندیدم
از: مصطفی رسولی