امروز سه شنبه 15 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
0
چه می کند چشمان تو با من در کویر!
به سراب چشمانت گوید به من بیا بمیر!
خسته از رفتن نه آب می یابم نه دریا را!
چشم تو باشد من کی گم کنم خدا را!
یا در من چشم تو معجزه کند زنده بمانم!
یا شن شوم با باد روم دریا و آب بیابم!
شعر از: مصطفی رسولی
0
مرا یک قلب بود صد بار عاشق چشمانت شدم
برای دوست داشتن چشمانت قلب های بیشتری می خوام!
از: مصطفی رسولی
0
مرا گفتی توان پروازم نیست بالهای نازک دارم!
حریف باد نگردم، می افتم قلب نازک دارم!
یکی من بال دارم و پرواز بلد نیست!
یکی هم قاصدک بی بال جز پرواز بلد نیست!
شعر از: مصطفی رسولی
0
فال قهوه ی مرا هزار نفر به هزار جور تعبیر کردند! من هر هزار بار به تو رسیدم!
دقت کردی من هرجوری قهوه بخورم بازم هم در قهوه من خیال تو می افتد!
از: مصطفی رسولی
0
شب بودُ تنی به آسمان سپردیم
به ماه خیالت روشنُ دل سپردیم
این روشنی ماه من دانم ز چشمان تو بوده
گفته اند مرا خدا هم عاشق چشمان تو بوده
با من که یاد تو هستم یک آسمان یاد تو بیفتد
یک تو به جهان کافیُ تا یک ماه از آسمان نیفتد
شعر از: مصطفی رسولی
0
ای رهگذر کوچه ی ما، من میدانم نام تورا!
روی دیوار خانه، ببین نوشته ام نام شما!
نوشته دیوار بخوان تا برسی به چشم من!
سالها انتظار تو بودم تا گذرت بیفته به من!
با قلم قلب من اسم مرا به خود نویس!
تو هم بده قلم به من بگو باز هم بنویس!
شعر از: مصطفی رسولی
0
از خودت به من یک خط بکش
طرحی نو از این فاصله بکش
یک جایی مرا به خودت برسان
هیچ جایی هم از خودت نران
یک خط ساده بکش
کج نکشُ راست بکش
ساده مثل یک خط دفتر من
مثل همین سپیدی شعر من
می خواد به تو برسد همین ابتدا
تو هم از انتها بیا تا برسیم به هم یکجا
شعر از: مصطفی رسولی
0
آه ای خدا عاشقی یادم بده
در خواب من بودهُ نفهمیده
دل خسته و بی جان شدم به خواب
دوست دارم هایم را نمی شنیده!
این چیست که از دل قرارِ من بُرده
یک چشم او بخواب آرامشِ من برده
به خواب رویای او ببینم
در بیداریم کابوس ببینم
شعر از: مصطفی رسولی
0
صبح است و بانو صبح بخیر نگفته
بیدار شدم از خوابُ به لبخند نگفته
ای بانوی شعر و غزل کجایی؟!
من عاشق توُ تو به کدوم هوایی!
گفتم صبح من بخیر نشود چون تو نگفتی!
طلب دارم از تو به صبح بخیری که نگفتی!
شعر از: مصطفی رسولی
0
هر چه تیمور گرفت حافظ بخشید به خالی!
کم بود سمرقند و بخارا که او داد به خالی!
تیمور بیش از این نگرفت تا حافظ به تو ببخشد!
ورنه ملک سلیمان میدانست فروخته بود به مثقالی!
اسکندر بود دنیا به مشت بگیرد حافظ به تو ببخشد!
عمر نوح هم به تو می داد اگر نوح اجازه می داد!
شعراز: مصطفی رسولی