امروز سه شنبه 15 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
0
روز رفتُ عشق تو در منُ شب به انتها کشید
شمع خاموش شدُ تاریکی انتظار فردا کشید
یک قلب زخمی از دست تو چه ها می کشید
شمع نبودُ برای پروانه خط و نشان می کشید
با او به عشق گفتمُ او خنجر جلاد داشت
حنجره من از دست او سالها فریاد داشت
شعر از: مصطفی رسولی
0
از چشم تو پیداست که بر من نهان است
یک قلب و دو چشمت با دیگران است
یک زخم چشم تو قلبم رو هلاکم کرده
این زخم عمیق خنجر تو مرا رها نکرده
دور شدی از منُ خودت هم میدانی
امروز هستیُ فردا اما نمی مانی
محتاج نگاهت نباشم مرا بهتر و خوشتر
خود بروم زخمت نخورم یک کمی بیشتر
شعر از: مصطفی رسولی
0
کوچه کجا یک شب مهتاب کجا
قسم خوردم دیگر نروم کوچه ها
گم کرده مرا من دنبالِ کِه گردم
نروم به دنبالش تا آواره نگردم
از کوچه و از خانه و از خودت گذشتم
بودی هم باز از آن کوچه نمی گذشتم
دیگر جوی نباشد به میان کوچه ها
یار رفتُ خشک شدن همه جوی ها
شعر از: مصطفی رسولی
0
اومدی پیش من با یک سبدگل
به من دیوونه نگفتی بلبل
تو فقط راه بیا
یک کمی هم ناز بیا
بین اون همه عاشق
به خونه ما بیا
بلدم نام تو
می شناسم احوال تو
به من از خود بگو
یک کمی بیشتر بگو
خالِ لب های تو
افتاده در خواب من
دل و جون مال تو
پیشکشِ چشمای تو
شعر از: مصطفی رسولی
0
فکر و خیالت افتاده به جانم
راه خانه ی تو چرا نمی دانم
توی شعرهام به من نزدیکی
حرفاتو بیشتر از خودت میدانم
رها نمی شوم از فکر و خیالت
جز نام تو نام خودمُ نمی دانم
نام تو هزار جور به شعر بخوانم
در حسرت تو خدا کنه نمونم
برای تار موت هم شعر می خونم
شعر از: مصطفی رسولی
0
از پشت تلفن صدای تو میاد
عجب صدای به ذهن من میاد
فقط تو بگویی گوش کنم به حرفات
همه حرفاتو حفظ می کنم برات
در فکر خودم حرفاتو دارم
روز مبادا یادت میارم
جز حرفهای تو چیزی ندارم
یکی از حرفهاتو دوست دارم
وقتی می گویی دوستت دارم
بیشتر نخواهم چون تورو دارم
شعر از: مصطفی رسولی
0
تا زنده هستم بیا به پیشم
از دوری تو دارم میسوزم
فکر تو نمیذاره حتی بمیرم
میدونم با مرگ هم نمی میرم
درخاطر من یاد تو مونده
اگه بمیرم بدتر هم می شم
بین موندن و رفتن من آویزونم
به خیال خودم یادت می مونم
اگر نباشی بازم می خونم
دیوونه باشم بهتر می مونم
شعر از: مصطفی رسولی
0
دو تا خط موازی به هم رسیدن
در بی نهایت همدیگر رو دیدن
خط های موازی با هم دیگه موندن
توی آسمان هفتم اسم همُ پرسیدن
من هم سالها خط موازی تو بودم
تا به قیامت چشم به راه تو موندم
تموم شعرها را برای تو خوندم
به انتظار تو منتظر قیامت موندم
شعر از: مصطفی رسولی
0
روزِ آخر عمرم نزدیک شد بیا به پیشم
من تا قیامت چشم به راه تو می شم
جز یک نفس از عمرم نمانده
شاید خاطرات من یادش نمانده
کمی فکر کنید
روی سنگ قبرم اسم مرا حک کنید
شاید ببیند
یادش که آمد او را دعا کنید
او را به نام من مصطفا صدا کنید
شعر از: مصطفی رسولی
0
برقص امشب من به خانه غمگینم
درون اتاقم فقط عکس تو را می بینم
عکستُ ببوسم و با گریه برقصم
بعد از تو دل به عکس تو بستم
پیراهنم شده خیس از اشک دیده
قرمز شده چشمانم دیوارِ اتاقم دیده
چشم و دل هر دو به راهت نگران است
تو میدانی مرد این خانه چرا گریان است؟!
شعر از: مصطفی رسولی