امروز سه شنبه 15 مهر 1404
http://sher.cloob24.com
0
شیرین رفتُ دست من تیشهِ ی فرهاد شد!
خسرو نماندُ شیرین هم طعمه ی خاک شد!
امروز رفتُ فردا نیامدُ رویای من بر آب شد!
یک دانه از عکس تو در اتاق من قاب شد!
اشکِ من رود شدُ در چشمم سیلاب شد!
خانه ام آباد نبودُ با رفتن تو خراب شد!
شعر از: مصطفی رسولی
0
خجالت دارد باشی و من تنها بمانم!
تو به راهت برویی و من اینجا بمانم!
منِ تنها و یک قلب صد بار قلبم شکسته!
توِ یک تن صدها پُل را پشتِ سر شکسته!
به راه خانه ی من یک چراغ هم روا نیست!
در این خانه من تنها باشمُ حتی خدا نیست!
شعر از: مصطفی رسولی
0
یک دم فکر تو نمی رود ای ماه من از سرم!
جز نام تو نامی دگر نمی آید بر روی دفترم!
عمرم نبین سنم نپرس هزاران ساله به یادتم!
من توی خواب هم بیشتر از بیداری به فکرتم!
شعر از: مصطفی رسولی
0
دخترمُ بفرست از بهشتم!
اونو بگو بیاد به سرنوشتم!
بذار که اونم فرشته باشه!
بالشُ بذار بمونِ باشه!
نازشُ بکشم نازِ من باشه!
دورم بپرهِ فرشته باشه!
یک دانه فرشته ز بهشت تو کم نباشه!
اگه واسه من هم یک فرشته باشه!
شعر از: مصطفی رسولی
0
یک چشم تو را دیدُ
یک قلم از تو نوشت!
یک یاد تو شد خانه ی من در بهشت!
قلم به قلم از تو نوشتم!
من نام تو را به عشق نوشتم!
به نمازم هردم اسم تو گفتم!
از تو به خدا چیا که نگفتم!
شک کرد خدا بنده ی اویی!
گفت مصطفی تو دروغ می گویی!
از: مصطفی رسولی
0
باغت آباد باغبان، درون خانه ات دختر داری!
خوش به حالت، باغ و دختر هر دو با هم داری!
به باغت میرسی هر دم شب و روز!
به خانه ات دختری مرهم بر هر زخم داری!
شعر از: مصطفی رسولی
0
رحمی کن ای خدا به من دختر ببینم!
تو را ندیدم آخر، حداقل دخترمُ ببینم!
خدا عمر منُ کوتاه نکن دختر ببینم!
بذار زنده بمونمُ قبل از تو اونُ ببینم!
به من بگه بابا منم دورش بگردم!
بهم نگاه کنه منم بهش بخندم!
خدایا
0
چشمایت چه رنگی است؟!
من فقط خودکار آبی دارم!
با خودکار آبی از چشمانت می نویسم!
تو بگو چشمانت چه رنگی است!
خودکارم را رنگ چشمانت می کنم!
از: مصطفی رسولی
0
فکرش هم مرا دیوانه می کند!
تو باشی و من روی تراس نشسته باشم!
برایم قهوه ای بیار به رنگ چشمانت!
تو بگویی قهوه که رنگ چشمان من نیست!
اشکالی نداره عزیزتر از جانم!
تو هر رنگی که دوست داری بیار!
من قهوه را هم رنگ چشمانت می بینم!
از: مصطفی رسولی
0
رنگ چشمانت مرا دیوانه کرد!
پیچش یک تار مویت، مرا پروانه کرد!
آن تار مویی که دور خط کشیدم،
زیرش نوشتم با هزاران درد و آه!
گفتمت نمی دهمش به هیچ کسی توی دنیا!
عاقبت مرا مثل مجنون دیوانه کرد!
بعد از چشمانت، راه صحرا را نشانم بده!
از: مصطفی رسولی